ریشه ها و عوامل اضطراب
محققان در گزارش های خود موارد زیر را به عنوان ریشه های اضطراب گزارش می کنند:
- شواهدی وجود دارد که استعداد به اضطراب در دوران رشد قبل از تولد پیدا می شود.
- اوتورانک ضربه تولد را به عنوان اولین اضطراب تلقی می کرد.
- نظریه روانکاوی به مسئله جدا شدن از مادر را به عنوان منبع اضطراب تأکید می کند.
- ضربه هیجانی حاصل از جدائیها نیز عامل اصلی اضطراب تلقی شده است.
- پاسخ اضطراب را برخی محققان به عنوان پاسخی یادگرفته تلقی می کنند (کلارنس، به نقل از وهاب زاده، ۱۳۷۰).
درجات اضطراب
اضطراب را می توان به درجاتی تقسیم کرد:
الف) اضطراب مواج آزاد: اضطرابی است شدید، مداوم، عمومی و نامرتبط به یک چیز معین که نوعاً در اختلالات اضطرابی دیده می شود و غالباً پیش درآمد پانیک است.
ب) بی تابی: یک حالت بیقراری و ناراحتی که اغلب با نشانه های عضلانی مانند بیقراری حرکتی، تشویق روانی (اضطراب به دستگاه عضلانی سرریز کرده است) مشخص می شود.
ج) تنش: عبارتست از کشیدگی، بیقراری حرکتی و روانی و بیم.
د) هراس: عبارت است از یک حمله اضطرابی به شدت در هم کوبنده که منجر به نا به سامانی در اعمال ایگو شده و باعث تغییرات فیزیولوژیکی و وحشت می گردد.
ر) اضطراب طبیعی: استرسی که در آن منشأء و منبع اضطراب حقیقی واقعی است (کلارنس، به نقل از وهاب زاده، ۱۳۷۰)
تشخیص بالینی اضطراب
در طبقه بندی تشخیصی دو طبقه بندی گسترده کاربردی وجود دارد . نخست طبقه بندی بین المللی سازمان بهداشت جهانی از بیماری (ICD) که اکنون مورد تجدید نظر قرار گرفته و مجموعه کاملی از آن در سال ۱۹۹۳ تحت عنوان (۱۰ ICD) ارائه می شود و در حال حاضر نهمین نسخه تجدید نظر شده آن موجود است. دوم، راهنمای تشخیصی آماری اختلال های روانی انجمن روان پزشکی آمریکا که در سال ۱۹۸۰ برای سومین بار مورد تجدید نظر واقع شده (DSM III) و مجدداً در سال ۱۹۸۷ تحت عنوان (DSM III .R) تجدید نظر و منتشر شد (پاول و انرایت، ۱۹۹۱). نسخه تجدیدنظرشده چهارمین راهنمای تشخیصی آماری اختلال های روانی انجمن روان پزشکی آمریکا نیز هم اکنون موجود می باشد.
[۱] -Clarens
[۲] -tension
دیدگاه صاحبنظران در خصوص اضطراب و منشأ آن
«از مدت زمان مدیدی، قبل از اینکه توصیه های نظریه ای، به شکل موجود اتفاق بیفتد، به حالت های عاطفی شخصیت انسان در عمده نظریه های روانی توجه شده است. از جمله، نظریه روان تحلیلی کلاسیک فروید و پیروانش، شامل نظریه های نو فروید گراهایی مثل اریک فروم - کارن هورنای- هاری استاک سالیوان - نظریه های پدیدار شناسی کورت لوین و کارل راجرز، و نظریه های یادگیری جان دُلارد - نیل میلر - هُربارت ماور و بی اف اسکینر.
این نظریات در جزئیات مهمی تفاوت دارند. اما موضوعات مشترکی از طریق شرح آنها در خصوص نتایج رفتاری (اضطراب) حاکم است که اکثر تئوری ها از آن، به عنوان یک واژه خاص استفاده کرده اند. واژه اضطراب را می توان شامل مفاهیم ترس- شرمساری و احساس گناه دانست (ایروینگ[۱۰]، ۱۹۶۹).
نظریه روانکاوی فروید
از دیدگاه مکتب روانکاوی فروید، اضطراب هسته مرکزی حالات نوروتیک به شما می رود و اولین مرحله روان نژندی، اضطراب است. نوروز ها کوششی برای تسکین اضطراب هایی هستند که بر اثر تعارض ها ایجاد شده اند. اضطراب یک ترس درونی شده است. ترس از اینکه مبادا تجارب دردآور گذشته یادآوری می شود. تجاربی که با تنبیه و ممانعت از ارضای کشش های غریزی همراه بوده اند. کشش های غریزی نامطلوب، موجب اضطراب می شوند و به «خود» اعلام خطر می کنند. اضطراب، واکنش ناآگاهانه ای در برابر تمایلات سرکوب شده است و علامت اخطاری است به «خود»، مبنی بر این که کشش غریزی نامطلوب که در گذشته موجب ناراحتی و موجد درد شده است، اینک دارد مجدداً بروز می کند (شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۸۸).
راو (۱۹۸۴) عنوان می دارد که «به زعم فروید، اگر «ایگو» درصدد تخلف از قانون «سوپرایگو» باشد، اضطراب به وجود می آید و اگر شخص علیرغم اضطراب، تخلف را به مرحله اجرا در آورد، احساس گناه خواهد شد» (به نقل از وهاب زاده، ۱۳۶۶).
وقتی اضطراب ظاهر می شود، مفهوم آن این است که در اندرون شخص چیزی تعادل روانی را در هم می ریزد. اضطراب هشداری است که از برای ایگو که یک غریزه ناپذیرفتنی می خواهد خود را به خود آگاه رسانیده و ظاهر شود. این هشدار، ایگو را برمی انگیزد تا در مقابل فشار روانی مقاومت کند. اگر دفاع موفقیت آمیز باشد، اضطراب رفع و کنترل می شود. اما بسته به نوع دفاع های به کاربسته شده، شخص ممکن است علائم نوروتیک مختلف نشان دهد (کاپلان و سادوک ۲۰۰۴؛ به نقل از رفیعی و رضاعی، ۱۳۸۷).
شفیع آبادی و ناصری (۱۳۸۸) در خصوص انواع اضطراب از دیدگاه فروید نوشته اند:
«اضطراب که دارای منشأ درونی است، می تواند به سه دسته تقسیم شود:
الف) اضطراب عینی: در این نوع از اضطراب، عامل خطر در واقعیت دنیای خارج وجود دارد، مثل ترس از حیواناتی که به طور واقعی در دنیای خارج وجود دارند.
ب) اضطراب روان نژندی: که منشأ این نوع اضطراب، ادراک خطری است که از غرایض ناشی می شود. این اضطراب از تعارض میان نهاد و «خود» سرچشمه می گیرد و به سه حالت بروز می کند:
ب-۱) حالت اضطراب مبهم: که اضطراب در حالت های کم و بیش مبهم عبور می کند.
ب-۲) حالت اضطراب به صورت ترس مرضی: به شکل ترس شدید و نامعقول بروز می یابد.
ب-۳) حالت واکنش های وحشت زدگی: که به طور ناگهانی و بدون هیچ گونه تحریک ظاهری پدیدار می شود.
ج) اضطراب اخلاقی: این اضطراب، به صورت احساس گناه یا شرمساری تجلی یافته و بر اثر کشمکش بین نهاد و فراخود است.»
کاپلان و سادوک (۲۰۰۴؛ به نقل از رفیعی و رضاعی، ۱۳۸۷). اضطراب را از دیدگاه فروید و بسته به ماهیت نتایجی که بیمار از آنها می ترسد، به چهار طبقه عمده تقسیم می کنند که این چهار نوع عبارتند از: اضطراب «سوپرایگو» - اضطراب اختگی - اضطراب جداشدن، و اضطراب «اید» یا انگیزه های آنی.
ریشه این فرم های مختلف اضطراب - همچنین شکل ظاهری آنها - در نقاط مختلف طیف رشد و پرورش دوران کودکی شخص نهفته است. در این دیدگاه، اضطراب «اید» با انگیزه های آنی، مربوط به احساس ناراحتی منتشر و اولیه طفل شیرخوار است و زمانی است که خود را مغلوب نیازها و محرک هایی می یابد که درماندگی اش او را از اعمال هرگونه کنترل بر آنها ناتوان می سازد. اضطراب جدایی به مرحله ای بالاتر، ولی قبل از دوره اودیپال مربوط می شود، یعنی زمانی که بچه می ترسد به علت ناتوانی در تطابق با خواستها و معیارهای والدین خود، محبت آنها را از دست بدهد.
تصورات اخته شدن، مشخصه دوره اودیپال است، به خصوص در رابطه با رشد انگیزه های جنسی طفل در اضطراب اخته شدن که بعد از بلوغ انعکاس می یابد. اضطراب سوپرایگو، نتیجه مستقیم رشد نهایی سوپرایگوست که سپری شدن دوره اودیپال و شروع دوره نهفتگی پیش از بلوغ را مشخص می سازد (کاپلان و سادوک ۲۰۰۴؛ به نقل از رفیعی و رضاعی، ۱۳۸۷).
[۱]- Eric Fromm
[۲]- Caren Horney
[۳] -Harry Stack Sullivan
[۴]- Kurt Levin
[۵]- Carl Rogers
[۶]- John Dollard
[۷] -Nile Miller
[۸] -Horbart Movrer
[۹]- B.F. Skinner
[۱۰]- Irving
[۱۱]- Rowe
[۱۲] -Guilt feeling
[۱۳]- Objective anxiety
[۱۴] -Neurotic anxiety
سالیوان، به عنوان یکی از نظریه پردازان برجسته نو فروید گرایی، شکل گیری و رشد اضطراب را به میزان قابل توجهی مرتبط با کودکی می داند.
«به تصور سالیوان، اضطراب در طفل و از آشفتگی روابط بین مادر و طفل سرچشمه می گیرد. او اضطراب را عامل عمده ای در رشد شخصیت و نیز در پیدایش تمام بیماری های هیجانی و پسیکوپاتولوژی تلقی می کند.» (راو، به نقل از وهاب زاده، ۱۳۶۶).
دیدگاه هورنای
هورنای، ریشه اضطراب های نوروتیک را در برخوردهای والدین با کودک ترسیم نموده و شکل گیری اضطراب در شخصیت را متأثر از این برخورد می داند. بدین معنا که عادات کودک در اتکا به والدین، می تواند زمینه سازی برای تکوین شخصیتی وی، در آتی گردد. وی می نویسد:
«مهمترین عاملی که بیش از هرچیز موجب اضطراب و تشویش کودک می گردد احساس سوء ظن و بدگمانی است که نسبت به اطرافیان خود پیدا می کند. بچه احساس می کند که در محبت و دوستی، توجه و مراقبت و لطف و احسان پدر و مادرش نسبت به او صداقت وجود ندارد و جز تظاهر و ریا چیز دیگری نیست. البته مقداری از این احساس، بی اساس است و ناشی از ضعف طبیعی کودک می باشد. اما در حقیقت، علت عمده آن تلون مزاج و رفتار متضاد و متغیر پدر و مادر نسبت به کودک است.» (هورنای، بنقل از مصفا، ۱۳۶۱).
هورنای بر اصل اضطراب بنیادی تأکید، و بیم و احساس نا امنی در کودک را ناشی از روابط او با والدین می داند که به صورت اغماض بیش از اندازه، سلطه جویی، بی ثباتی و بی تفاوتی نسبت به او عمل می کند. در نتیجه، طفل بدون احساس تعلق به کسی، به حال خود رها می شود و تخاصم و تعارض، از این «اضطراب بنیادی» مشتق می شود (راو، به نقل از وهاب زاده، ۱۳۶۶).
شرایط نامناسب و ناهنجار موجب می شود که کودک از رشد طبیعی خود منحرف گردد و نتواند استعدادها و امکاناتی که بالقوه در او است، پرورش دهد. شرایط ناهنجار و مانع رشد عبارتند از تحقیر - اجحاف و تعدی و زور و فشار - عدم رعایت احتیاجات خاص کودکان، بی علاقگی و بی توجهی به او، تبعیض بین بچه ها - ایجاد محیط ناامن - سخت گیری بیش از حد - ایراد و انتقاد و بهانه جویی بی مورد - زیاد از بچه مواظب و حمایت کردن - و فقدان محبت صادقانه، که اینها از مهمترین عوامل و شرایطی است که مانع رشد طبیعی و سالم کودک می گردد و یک احساس ناایمنی، اضطراب، تشویش و دلهره دائمی در او ایجاد می نماید. اضطراب و تشویشی را که بدین طریق به وجود می آید من «اضطراب اساسی» می نامم (هورنای، بنق از مصفا، ۱۳۶۸).
به زعم هورنای، اضطراب اساسی شکل یافته در ایام کودکی در فعالیت های اجتماعی انسان تأثیر گذاشته و این امر، به نوبه خود می تواند منجر به تولید هراس و اضطراب گردد. چنانچه نوشته است:
«شخصی که نیازی نوروتیک به داشتن شخصیتی سنگین و متین در بین مردم دارد، در اجتماعات بی اختیار خود را می گیرد و موانع روانی در وی، او را از بگو و بخند - رقصیدن، و یا هر کار دیگری که با شخصیت نقاشی شده در ذهن وی مغایرت داشته باشد، بازمی دارند. هرنوع انحراف از مسیری که گرایش های نوروتیک مشخص ایجاد می کند، تولید هراس و اضطراب زیادی در وی می نماید، و این هراس و اضطراب بی شباهت از هراس و اضطراب بند بازی که تعادل خود را از دست بدهد، نیست» (پارسای، ۱۳۶۲).
[۱]-Sullivan
[۲]- Karen Horney