* خلاصهی قصه
بزی به نام زنگوله پا، سه بچه به نامهای شنگول، منگول و حبهی انگور داشت. روزی بز زنگوله پا برای چرا به صحرا رفت و به بچهها تاکید کرد که در را به روی غریبه باز نکنند. گرگ که همان نزدیکیها بود، به خانه بز رفت و با تغییر صدا و تغییر رنگ دست و پا بچهها را فریب داد و وارد خانه شد. شنگول ومنگول را خورد؛ اما حبهی انگور در سوراخ راه آب پنهان شد. بز زنگوله پا وقتی به خانه آمد، دید هیچکس نیست. بچهها را صدا زد. حبهی انگور که صدای مادر را شناخت. خود را به مادر نشان داد و ماجرا را تعریف کرد.
بز زنگوله پا برای اینکه در مقابل گرگ آماده باشد. پیش سوهانکار رفت و شاخهایش را تیز کرد و در عوض مزد به سوهانکار کره و سرشیر داد. گرگ هم نزد دلاک آمد؛ اما به جای مزد انبانی پر از باد به او داد. دلاک هم دندانهای گرگ را کشید و جای آن پنبه گذاشت. روز درگیری گرگ دندانی نداشت تا با بز بجنگد در مقابل بز با شاخهای تیزش به شکم گرگ زد و شنگول و منگول را به خانه برد و به آنها تاکید کرد که از این به بعد، دانا باشند و دوست را از دشمن باز شناسند.
■ عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
_____________
¨ کنشهای اساطیری
_____________
¨ موجودات و پدیده های اساطیری
________________
■ عناصر اجتماعی
¨ طبقات اجتماعی، شخصیتها و روابط بین آنها
همانگونه که در قصهی ۱۰۳ هم گفته شد، این نوع قصهها تمثیلی و بیشتر برای آموزش کودکان روایت شده است؛ اما در این قصه ضمن بیان پند از دو شغل نام میبرد، سوهانکار و دلاک. در زمان های قدیم امور مربوط به دندان و دندانپزشکی را دلاکها انجام میدادند که در قصه هم به آن اشاره شدهاست.
¨ آداب و رسوم
___________
¨ وضعیت اقتصادی و رابطه با قدرت و ثروت
______________
■ عناصر روانشناسی
(رجوع شود به قصهی ۱۰۳ )
■ باورهای عامیانه و خرافی
____________
■ سایر عناصر
_________
۳-۱۰۸-بز فضول
* خلاصه قصه
خانوادهای بودند که در ده زندگی میکردند. این خانواده به تازگی برای پسرشان زن گرفته بودند. روزی عروس در خانه تنها بود. موقع خوردن غذا ناگهان بادی از او در رفت. بزغالهای گوشهی اتاق بود و داشت سر تکان میداد. عروس از اینکه بزغاله شاهد کارش بوده، ترسید. برای اینکه رازش را فاش نکند، زیورآلات خود را به بزغاله آویزان کرد. عصر که شد پدر و مادرشوهرش هم آمدند و وقتی جریان را فهمیدند، برای اینکه بز راز عروس را به پسر نگوید، هرچه داشتند به بزغاله آویزان کردند. شب که پسر آمد و ماجرا را فهمید، از حماقت آنها ناراحت شد و از خانه بیرون آمد. مرد همانطور رفت تا به دهی رسید که مردم نمیدانستند چهطور ظرف بشویند. وقتی او یکی از ظرفها را شست. مردم ده فکر کردند که معجزهگر آمده، مرد در قبال گرفتن پول، شستن ظرف را به آنها یاد داد. مرد از آنجا هم رفت تا به دهی دیگر رسید. در آنجا متوجه شد که عروسی برپاست؛ اما خانواده عروس شیون و عزاداری میکردند. وقتی علت ماجرا را پرسید. فهمید که عروس قد بلندی دارد و اتاق کوتاه است، به همین دلیل خانوادهی داماد میخواهند پاهای عروس را ببرند. مرد در قبال گرفتن پولی، به عروس یاد داد که خمیده و وارد اتاق شود. مرد با خود فکر کرد که زندگی کردن با اینها هم مشکل است و به راه افتاد. مرد که خیلی غصهدار بود. در دهی، پشت دیوار خانهای نشست. صاحبخانه بیرون آمد و از او پرسید: « از کجا آمدهای؟» مرد که غصهدار و ناراحت بود گفت:«از جهنم»، بعد از آن چندنفر از اهالی ده آمدند و احوال مردههایشان را پرسیدند. مرد هم از آنها پول گرفت تا به بستگان آنها بدهد. مرد با خود فکری کرد و گفت: «وقتی بقیه مردم اینگونهاند، پس خانوادهی خودم تقصیری ندارند» و به طرف ده خودش به راه افتاد.
■ عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
____________
¨ کنشهای اساطیری
_______________
¨ موجودات و پدیده های اساطیری
________________
■ عناصر اجتماعی
¨ طبقات اجتماعی، شخصیتها و روابط بین آنها
این قصه که به طنز و طعنه بلاهت مردم را به نقد کشیده، از لحاظ ساختار و محتوا به قصهی ۶۰ شباهت دارد. (رجوع شود به قصهی ۶۰)
¨ آداب و رسوم
__________
¨ وضعیت اقتصادی و رابطه با قدرت و ثروت
______________
■ عناصر روانشناسی
____________
■ باورهای عامیانه و خرافی
_______________
■ سایر عناصر
__________
دانلود متن کامل این پایان نامه در سایت abisho.ir |