4-2-1-2. طرحوارهی مسیر……………………………………………………………….125
4-2-1-3. طرحوارهی مقصد……………………………………………………………….126
4-2-2. طرحوارهی حرکت عمودی………………………………………………………..134
4-2-2-1.طرحوارهی صعود در غزلیات سعدی…………………………………..135
4-2-2-2. طرحوارهی سقوط در غزلیات سعدی………………………………..135
4-2-2-3. طرحوارهی صعود در غزلیات حافظ…………………………………..136
4-2-2-4. طرحوارهی سقوط در غزلیات حافظ………………………………….136
4-2-2-5. تحلیل شناختی…………………………………………………………………137
4-2-2-5-1.گرایش سعدی به طرحوارهی سقوط……………………….137
4-2-2-5-2. جایگاه معشوق در تفکر سعدی و حافظ………………..140
4-2-3. طرحوارهی چرخشی…………………………………………………………………..147
4-2-3-1. سعدی………………………………………………………………………………..148
4-2-3-2. حافظ…………………………………………………………………………………149
4-2-3-3. تحلیل شناختی………………………………………………………………….150
4-2-3-3-1.دیدگاه سعدی و حافظ دربارهی زمان………………………………..150
4-2-3-3-2. مرکزگرایی حافظ و مرکزگریزی سعدی………………………………..157
4-2-3-3-3. جبرگرایی حافظ و جبرشکنی سعدی…………………………………161
بخش سوم: 4-3. طرحوارهی قدرتی
4-3.طرحوارهی قدرتی…………………………………………………………………………….164
4-3-1.سعدی……………………………………………………………………………………….165
4-3-1-1.وجود مانع……………………………………………………………………….165
4-3-1-2.پذیرش مانع…………………………………………………………………….166
4-3-1-3. نسبیت مانع……………………………………………………………………167
4-3-1-4. مانع برای معشوق…………………………………………………………..167
4-3-2. حافظ………………………………………………………………………………………168
4-3-2-1. وجود مانع………………………………………………………………………168
4-3-2-2. پذیرش مانع……………………………………………………………………169
4-3-2-3. برداشت مانع………………………………………………………………….170
4-3-3. تحلیل شناختی: نگاهی گفتمانمدار به عشق………………………171
4-3-3-1.عشق به منزلهی پادشاهی………………………………………………172
4-3-3-2. پادشاه نامیدهشدن معشوق…………………………………………….173
4-3-3-3. رفتار پادشاهگونهی معشوق……………………………………………175
4-3-3-4. رویکرد سعدی و حافظ دربرخورد با مانع……………………..179
4-3-3-5. کارکرد استعارهی عشق به منزلهی پادشاهی…………………183
فصل پنجم: نتیجهگیری
خلاصه و نتیجه گیری………………………………………………………………………191
فهرست منابع و مآخذ……………………………………………………………………197
چكیده انگلیسی……………………………………………………………………….214
چکیده:
زبانشناسی شناختی به ارتباط میان زبان، ذهن و تجربیات فیزیکی- اجتماعی انسان می پردازد و به عنوان رویکردی معنابنیاد مجموعه ای از نظریات را شامل میشود که استعارهی مفهومی و طرحوارهی تصویری از مهمترین آنهاست. استعارهی مفهومی به معنای ادراک مفهوم عینی یک پدیده از حوزه «مبدأ» و انتقال آن به یک مفهوم ذهنی در حوزه «مقصد» است و به عناصر و عوامل پیوند میان این دو حوزه، «نگاشت» میگویند. نگاشت یا انطباق میان دو حوزه مبدأ و مقصد به كمك طرحوارههای تصویری انجام میگیرد كه جانسون در کتاب بدن در ذهن در سال 1987 بهشکلی گسترده به آن پرداخت. طرحوارههای تصویری، ساختهای مفهومیِ بنیادین و انتزاعی در ذهن هستند که بر اساس تجربیات و فعالیتهای بدنی در حین تعامل یا مشاهده جهان اطراف حاصل میشوند و مهمترین تقسیمبندی طرحوارهها به سه گروه: طرحوارهی حجمی، طرحوارهی حرکتی، طرحوارهی قدرتی میباشد. این رساله به بررسی و مقایسه این سه طرحواره در یکچهارم از غزلیات سعدی و حافظ پرداخته است و چون در این دیدگاه، زبان وسیلهی شناخت است،کوشیده تا با بررسی چگونگی کاربرد این طرحوارهها، به شناخت بهتری از شخصیت فردی و اجتماعی این دو شاعر دست یابد.
طرحوارهی حجمی، از بودنِ مفهومی، درونِ مفهومی دیگر سخن میگوید و طرحوارهی حرکتی، برای مفاهیم، حرکت، مسیر، مبدأ و مقصد در نظر میگیرد و طرحوارهی قدرتی، برای بیان موانع و مشکلات مسیر حرکت کاربرد دارد. مهمترین دستاوردهای شناختی این پژوهش عبارتند از :
1- طرحواره حجمی مرتبط با واژهی «چشم» بیانگر آن است که نوع نگاه و شخصیّت سعدی و حافظ در دو قطب متضاد جای میگیرند. نگاه حافظ بیانگر شخصیّت درونگرا، شهودی، احساسی و دریافتگر اوست و نگاه سعدی گویای شخصیّت برونگرا، احساسی، متفکّر و قضاوتگر او.
2- طرحواره حجمی مرتبط با واژهی «سر» بیانگر آن است که عشق سعدی به خاطر شدت و حدت آن، به قلمرو «عشق پرشور» تعلق دارد و عشق حافظ به خاطر تداوم آن، به «عشق رفاقتی» نزدیک است. قرار داشتن مفهوم عشق در حجم «سر» نیز بیانگر تضاد دیرینهی عقل و عشق و نمادی از مبارزه ی مردم و طبقهی حاکم میباشد.
3- طرحوارهی حجمی مرتبط با واژهی «دل» بیانگر آن است که در غزلیات سعدی، فضای آفاقی بر حجم دل حاکم است و در غزلیات حافظ فضای انفسی غلبه دارد.
4- با توجه به طرحوارههای حرکت عمودی و چرخشی میتوان گفت که معشوق حافظ در شعر او جایگاهی بلندتر از معشوق سعدی دارد و نیز مفهوم انتزاعی زمان در شعر حافظ حرکتی دایرهوار دارد و در شعر سعدی حرکتی مارپیچ.
5- در حوزه طرحوارهی قدرتی، ظلم و ستم معشوق و مانعانگیزی او مطرح شده است که میتوان آن را بیان نمادین ظلم و ستم پادشاهان بر مردم دانست.
فصل اول: مقدمه
1-1- تعریف مسأله
زبان به عنوان وجه تمایز انسان از حیوان، از دیرباز موضوعی فكری و فلسفی محسوب میشده و همواره مورد توجه دانشمندان و پژوهشگران بوده است؛ چنانکه دغدغهی شناخت زبان، منجر به شکل گیری دانش زبانشناسی شده تا زبان را به صورت تخصصی و علمی مورد بررسی قرار دهد. از طرف دیگر، محققان علوم شناختی برای زبان اهمیت زیادی قایلاند و آن را دریچهی ورود به ذهن میدانند. از نظر آنان زبان یكی از عالیترین نمودهای ذهن است كه هم محصول شناخت است و هم خود فرایندی شناختی به حساب میآید. از این رو، زبانشناسیِ شناختی، به عنوان مكتبی كه ساخت، یادگیری و استفاده از زبان را بهترین مرجعی میداند كه میتوان با بهره گرفتن از آن، شناخت انسان را توضیح داد، از جایگاه ویژهای در علوم شناختی برخودار است (نورمحمدی، 1387: 2).
اهمیت کاربرد شناختی زبان موجب شده تا آن را از دو دیدگاه مورد بررسی قرار دهند: یکی مجازی که خاص زبان ادبی و شاعرانه است و دیگری، حقیقی که به صورت زبان روزمره و متعارف ظهور پیدا می کند و نیز گفته اند:
زبان حقیقی یا خودكار: زبانی است كه صرفاً جنبهی اطلاعی و ارتباطی دارد و در متون علمی به كار میرود.
زبان مجازی یا ادبی: زبانی برجسته، غیرمتعارف و معمولاً هنجارگریز و غیرخودكار است. در این زبان، از صنایع و آرایههای ادبی برای برجستهسازی سخن استفاده
این مطلب را هم بخوانید :
:(پایان نامه استفاده بهینه ازفن آوری اطلاعات در بیمه) - مجله علمی
میشود تا از سخن بینشان متمایز شود (صفوی، 1380: 3).
استعاره از قدیم مهمترین شگردِ انتقالِ زبان از كاربرد حقیقی به كاربرد ادبی و مجازی، تلقی میشده است؛ اما امروزه، هم در زبان خودكار و هم در زبان ادب، كاربردها و عملكردهای متنوعی دارد. میتوان گفت در گذشته فقط در حوزهی ادبیات به استعاره توجه میشد؛ اما امروزه، این پدیده قلمروی فراگیر یافته و به مبحثی گسترده در زبانشناسی تبدیل شده است.
تعاملات زبان و ادبیات چنان گسترده و فراگیر است كه نمیتوان و نباید پدیدههایی چون استعاره را صرفاً در ساحت ادبیات تحلیل كرد؛ وانگهی، نمیتوان فقط زبان روزمره را ابزار ارتباط آحاد بشر با یكدیگر دانست؛ زبان ادبیات هم نوعی ابزار ارتباطی است.
سنت مطالعهی استعاره، به غرب و به ارسطو میرسد. ارسطو استعاره را شگردی برای هنرآفرینی میدانست و معتقد بود استعاره ویژهی زبان ادب است و به همین دلیل باید در میان فنون و صناعات ادبی بررسی شود. این همان نگرش كلاسیک به استعاره است. نگرش دیگر به استعاره به قرون هجدهم و نوزدهم مربوط میشود كه به دلیل بینش حاكم بر آن عصر، رمانتیک نامیده میشود. در این نگرش استعاره به زبان ادب محدود نشده و لازمهی زبان و اندیشه برای توصیف جهان خارج به شمار میرود (صفوی، 1383: 369).
یكی از نگرشهایی كه به پیروی از رمانتیكها، استعاره را جزء جداییناپذیر زبان میداند، معنیشناسی شناختی[1] است. از نظر معنیشناسان شناختی، استعاره[2] عنصری بنیادین در مقولهبندی و درك انسان از جهان خارج و نیز در فرایند اندیشیدن است. استعاره در این رویكرد تصویری نو مییابد و به هرگونه فهم و بیانِ هر مفهوم انتزاعی در قالب تصورات ملموستر، اطلاق میشود. استعاره با این تعریف، دیگر خاص زبان ادبی نیست و در كاربرد روزمرهی زبان هم جای میگیرد. نظریهی معاصر استعاره[3]- كه در چهارچوب معنیشناسی شناختی به تبیین استعاره میپردازد- مدعی است كه نه تنها زبان، بلكه شیوهی درك آن هم از مقولات انتزاعی جهان میباشد و بر مبنای استعاره استوار است و استعاره اساساً فرایندی ذهنی و شناختی است و استعارههای زبانی، فقط نمود و شاهد استعارههای ذهنی محسوب میشوند. در عین حال، مطالعهی نمود استعارههای ذهنی در زبان، از راههای شناخت استعارههای ذهنی است (گلفام و ممسنی، 1387: 99).
استعارههای شعری، بسیار فراتر از صبغهی آرایهای، با جنبههای مركزی و جداییناپذیرِ نظامهای مفهومی ما سروكار دارند. شاعران بزرگ میتوانند با ما سخن بگویند، چرا كه آنان نیز از همان شیوههای تفكری