نظریهی نیازهای بنیادی
نظریهی نیازهای بنیادی مفهوم نیازهای بنیادی روانشناختی (خود پیروی، کفایت و وابستگی) و نقشی را که این سه نیاز در رشد و کارکرد سالم فرد بازی میکنند ارائه میکند (دسی و رایان،a ۲۰۰۸). از نظر دسی و رایان (۲۰۰۲) نیازهای خود پیروی، کفایت و وابستگی ذاتی، طبیعی و جهان شمول هستند و ارضای آنها برای رشد سالم و بهزیستی تمامی افراد بدون توجه به جنسیت، گروه اجتماعی یا فرهنگ آنها ضروری است، رشد و کارکرد فرد به میزانی که این نیازها ارضاء یا مسدود میگردند از سلامت برخوردار خواهد بود.
براساس نظریهی SDT، هم انگیزش درونی و هم درونیسازی فرایندهای طبیعیای هستند که برای کارکرد بهینه به نیرو نیاز دارند و ارضای نیازهای بنیادی روانشناختی این نیروها را برای آنها فراهم میآورد. مطابق با نظریهی ارزیابی شناختی، نیاز به کفایت و خود پیروی اساس انگیزش درونی را شکل می دهند ـ به این معنی که افراد برای حفظ انگیزش درونی خود نیاز به احساس کفایت و خود پیروی دارند. بر اساس SDT، علاوه بر لزوم ارضای این دو نیاز برای درونیسازی نیاز بنیادی سومی هم ـ نیاز به وابستگی ـ برای درونیسازی حیاتی است. به طور اختصاصیتر، SDT بیان میکند که وقتی افراد ارضای نیاز به وابستگی و کفایت را در ارتباط با یک رفتار تجربه کنند، به درونیسازی ارزش و تنظیم آن رفتار متمایل خواهند شد، اما اندازهی ارضای نیاز به خود پیروی آن چیزی است که تعیین میکند که آیا همانند سازی یا یکپارچهسازی اتفاق میافتد یا فقط درون فکنی. به بیان دیگر، ارضای نیاز به ارتباط داشتن با دیگران و موثر بودن در دنیای اجتماعی از تمایل افراد برای درونیسازی ارزشها و فرایندهای تنظیمی پیرامون دنیای آنها حمایت میکند.با این حال، چنین درونیسازی ای تضمین نمیکند که رفتار حاصل خود پیرو خواهد بود. برای این که ارزش و تنظیم به طور کاملتری درونیسازی شود تا به عمل درآوردن بعدی رفتار خود پیرو باشد، لازم است در زمان درونیسازی رفتار نیاز به خود پیروی ارضاء شود (گیگن[۱] و دسی، ۲۰۰۵)
دیالکتیک ارگانیسمی
نقطهی شروع برای SDT این موضوع است که انسانها موجودات فعال و ارگانیسمهای رشدگرا[۲] هستند که به طور طبیعی به یکپارچهسازی عناصر روانی خود در یک حس یکدست از خود و یکپارچهسازی خود در یک ساختار بزرگتر اجتماعی تمایل دارند. به عبارت دیگر SDT میگوید که بخشی از طرح انطباقی[۳] ارگانیسم انسان است که به فعالیتهای مورد علاقهی خود بپردازد، ظرفیتها را به کار بگیرد، ارتباطها را در گروههای اجتماعی دنبال کند و تجارب درون روانی[۴] و بین فردی[۵] را در یک واحد بهم پیوسته[۶] یکپارچه سازد (رایان و پاولسون[۷]، ۱۹۹۱).
علاوه بر این دیدگاه ارگانیسمی ـ دیالکتیکی[۸] SDT (دسی و رایان، ۱۹۸۷) فرض میکند که این فعالیتهای طبیعی ارگانیسمی و گرایشهای درونی یکپارچهای که آنها را هماهنگ میسازد به نیروهای بنیادی نیازمند هستند ـ یعنی حمایتهای فراگیر برای تجربهی کفایت، وابستگی و خود پیروی. همچنین براساس نظریه، فرایندهای طبیعی نظیر انگیزش درونی، یکپارچهسازی، تنظیم بیرونی، و حرکت در جهت بهزیستی تنها تا آنجایی به صورت مطلوب عمل میکنند که نیروهای بلافاصله حضور دارند یا فرد منابع درونی قابل توجهی برای یافتن یا تولید نیروی لازم، دارد. به میزانی که این فرایندهای ارگانیسمی توسط شرایط نامطلوب به تاخیر میافتند ـ به ویژه زمانی که بافت فرد شدیدأ کنترل کننده، چالش انگیز یا طرد کننده است ـ به همان میزان جای خود را به فرایندهای دفاعی یا خود ـ حمایتگر[۹] خواهند داد که بدون شک تحت شرایط غیر حمایتگر دارای فواید کارکردی هستند. از نمونههایی از این فرایندها میتوان به مجزا ساختن ساختارهای روانی[۱۰] در مقابل یکپارچهسازی آنها، تمایل به کنارهگیری از دیگران و متمرکز شدن بر خود، و در موارد شدید، غرق شدن در کنارهگیری روانشناختی یا فعالیتهای ضد اجتماعی به عنوان انگیزههای جبرانی برای نیازهای ارضاء نشده اشاره کرد.
بر این اساس، نیازهای ذاتی روانشناختی به کفایت، وابستگی و خود پیروی به ساختار عمیق روان آدمی مرتبط هستند، چرا که آنها به تمایلات ذاتی و مادامالعمر[۱۱] انسانها برای دستیابی به کارآمدی، ارتباط و پیوند با دیگران اشاره دارند. از این رو وجود شرایط محیطی که ارضای این نیازهای بنیادی را ـ در موقعیتهای بلاواسطهی افراد و در تاریخچه رشد آنها ـ اجازه میدهند یک پیشبینی کنندهی مهم برای پاسخ به این سوال است که آیا افراد سلامت روان و سرزندگی خواهند داشت یا خیر (دسی و رایان، ۲۰۰۰).
[۱] Gagne
[۲] Growth – oriented organisms.
[۳] .adaptive design.
[۴] .intrapsychic.
[۵] .Interpersonal.
[۶] .Relative unity.
[۷] .Pawelson.
[۸] .Organismic – dialectical.
[۹] .Slf – protective.
[۱۰] .Psychological structures.